گنجشکی که تازه جوجه هایش از تخم درآمده بودند...

گنجشکی که تازه جوجه هایش از تخم درآمده بودند ، پریشان و هراسان در پیشگاه امام رضا علیه السلام پر پر زد . لحظه ای به نگاه امام آرام گرفت ، پر زد و رفت .
امام رضا علیه السلام رو به یکی از اطرافیان ( سلیمان جعفری ) فرمودند : می دانی این گنجشک به من چه می گفت؟ ماری اطراف لانه اش می چرخید و از ترس جان جوجه هایش به من پناه آورده بود، این عصا را بگیر و ماررا از آن جا دفع کن.

سخت است که باور کنم به اندازه ی گنجشکی نمی فهمم که وقتی شیطان اطراف دلم پرسه می زند ، بی تامل و هراسان باید به امام زمانم پناه آورم...

سخت است که باور کنم معرفتم از گنجشک هم کمتر است که وقتی هجوم شک، خانه ی دل را برای یقین هایم می لرزاند ، باید به حریمش پناهنده شوم ...


یاصاحب الزمان خوش به حال گنجشک که می دانست شما امام  او هستید ، یعنی همه چیز او هستید ...



موضوعات: دلنوشته , ,
[ 13 / 10 / 1393 ] [ 15 ] [ MOTAHAREE ] [ بازدید : 1490 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
فطرس (1395/02/22 )
مولا (1394/11/20 )
یا... (1394/11/05 )
ای مسیح من... (1394/10/21 )
کبوترانه (1394/10/13 )